سلام روزگار....
(ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

welcome to powerclassic

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل نشین اشک و آدرس powerclassic.10r.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.با تشکر از شما میثم مدیر وبلاگ. powerclassic.orq.ir powerclassic.10r.ir powerclassic.loxblog.com





من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

 

سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

 

.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.

 

 

تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 

 

شکلک های محدثه

 

 

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 23 / 12 / 1392برچسب:داستان عشقی, ] [ 12:50 AM ] [ meysam ]

 

 

یه روزیه دختره یه پسره روتوخیابون می بینه

خیلی ازش خوشش میاد.خلاصه هرکاری میکنه

تادل پسره روبه دست بیاره پسره اعتنایی نمی کنه

چون فکرمیکنه همه دخترامثل همن بعضی داستاناروشنیده بوده که دخترابی وفان.

خلاصه میگذره 3و4روزپسره هم دل میده به دختره خلاصه باهم

دوست میشن واین دوستی میکشه تا1سال2سال3سال4و5همینطورباه بزرگ میشن خلاصه بعداین همه سال که باهم دوست بودن پسره به دختره میگه چقددوسم داری؟دختره

 بامکث زیادمیگه:فکرنکنم اندازه ای داشته باشه.میگه مگه میشه

عشقتودوست نداشته باشی!میگه نه نه که دوست ندارم اندازه نداره

.دختره از پسره می پرسه توچی؟توچقدمنودوسداری؟پسره هم مکث زیادمیکنه

 میگه:خیلی دوست دارم بیشترازاون چیزی که فکرشوبکنی.روزهامیگذره شبهامیگذره.پسره یه فکری به نظرش میرسه میگه میخام این فکروعملی کنم.می خواسته عشق خودشوامتحان کنه

تااینکه یه روزبهش میرسه میگه:من یه بیماری دارم که فکرنکنم تاچندروزدیگه

 بیشتردووم بیارم.راستی اگه من مردم توچی کار میکنی؟دختره یکم اشک توچشاش جمع میشه ومیگه این چه

حرفیه میزنی؟دوست ندارم بشنوم.خلاصه

حرف وعوض

میکنه ومیگه توچی؟توکه مردی منم می میرم فکرمیکنی خیلی ساده اس تنهایی بدون تو!پسره میگه

نه بگوحالا.دختره میگه:نمی دونم چیکارمیکنم ولی اگه من مردم چی؟پسره بهش میگه امتحانش مجانیه اگه تومردی بهت میگم چیکارمیکنم.خلاصه اتفاق می افته پسره یه نقشه میکشه

 که یه قتل الکی رخ بده.تااینکه به نظرش میرسه الکی

خودشوبه کشتن بده تاببینه اون دختره چیکا

رمیکنه.خلاصه تشیع

جنازه براپسره میگیرن ودفن میکنن پسره میره یه جاقایم میشه

 می بینه دختره فقط یک شاخه گل قرمز میاره میندازه ومیره تااینکه می بینه واقعاهیچ

اهمیتی بهش نداده.دختره باکس دیگه ای رفته.خیلی غمگین

 شده بوددنیاش خیلی بی رنگ

شده بود.تااینکه بعدچندروزدختره تصادف میکنه ومیمیره دختره

 رودفن میکنن.می شینه سرمزارش پسره بایه شاخه گل یاس یانه بایه دسته گل یاس میره سرمزارش بهش میگه میدونی اون

لحظه بودکه اون سوال وکردی اگه بمیری چیکارمیکنم!این کارومیکنم

 تمام یاسهای سپیدوباخون خودم قرمز میکنم منم کنارت می میرم


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 4 / 8 / 1391برچسب:داستان"داستانک"داستان عشقی, ] [ 12:51 AM ] [ meysam ]
داستان خنده دار  ۱۸+



داستان خنده دار - گروه گل یاس


گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت :

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !
دل به دلم بدین تا براتون تعریف کنم
پشت چراغ قرمز تو ماشین
داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین  و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم

یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه  برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین  مزاحم دیگران نشین و....

دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم  ناخودآگاه ساکت شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! ذوستم که اونور  خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!
اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره....... دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟
!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن! تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
حتی بهم
آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!
مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!



موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 26 / 11 / 1390برچسب:, ] [ 10:37 PM ] [ meysam ]
 
به این میگن عشق
 

باستان شناسان ایتالیایی موفق به کشف اسکلت زوجی شدند که حدود یک هزار و 500 سال پیش دفن شده‌اند اما هنوز هم دست‌های یکدیگر را در دست می‌فشارند.
 

 بقایای باقیمانده از اسکلت یک زوج از دوران روم باستان نشان می‌دهد این زن و مرد یک هزار و 500 سال دست‌های یکدیگر را گرفته‌اند.

باستان شناسان ایتالیایی معتقدند این زوج به طور همزمان بین قرن 5 و 6 پس از میلاد در شمال مرکزی ایتالیا به خاک سپرده شده‌اند.

یک حلقه برنزی در انگشتان زن دیده می‌شود و به نظر می‌رسد که این زن در حال نگاه کردن به مرد است.


باستان شناسان معتقدند این دو هنگام دفن شدن به صورت یکدیگر خیره شده بودند. وضعیت ستون مهره مرد نشان می‌دهد سر وی پس از مرگ به سمت دیگری چرخیده است.

بر اساس گزارش دیسکاوری، این 2 اسکلت توسط باستان شناسان دانشگاه بولونیا در ایتالیا مورد مطالعه و بررسی قرار می‎گیرد تا سن، نسبت و همچنین علت مرگ آن‎ها مشخص شود.


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 2 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 1:6 PM ] [ meysam ]

یه روزی آقای کلاغ  *-*-*-*  یا به قول بعضیا زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد  *-*-*-*  رد شدش از دم باغ

داستان عشق کلاغ

( ادامه رو بخونید جالبه )



موضوعات مرتبط:
داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 17 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 10:9 AM ] [ meysam ]

                


هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

پسرک پرسید:"ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟" کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم:"بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم."
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: "ببخشین خانم! شما پولدارین؟"
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:"من اوه… نه!"
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: "آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره."
آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
                       

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم و دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم ...

                                                      


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 29 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 6:59 PM ] [ meysam ]


فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور به دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟
سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.
سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 21 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 8:8 PM ] [ meysam ]

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.
بیست سال بعد از ازدواج آن زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند و علت را از او پرسیدند.
مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم"

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
[ 21 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 1:15 AM ] [ meysam ]

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 16 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 11:17 AM ] [ meysam ]

در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی بی رحمانه , سرگیجه گرفت و به سرفه افتاد

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 15 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 11:39 PM ] [ meysam ]

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 12 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 4:6 PM ] [ meysam ]

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﺶ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﻨﻢ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﺎﺷﺪ.ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.ﺍﻓﻜﺎﺭﯼ ﻛﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ،ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻡ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﻡ،ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻗﺮﯾﺐﺍﻟﻮﻗﻮﻉ ﻣﻦ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ،ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﯾﺸﺎﺍ...ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺷﯽ ﻣﺎﺩﺭ! ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻢ ﺳﺮﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ:ﺑﻠﻪ... ﺍﮔﺮ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﺑﺎﻻ ﻧﺰﻧﯿﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯿﻢ ﺗﺮﺷﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻤﺖ! ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩﺍﻡ.ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺳﻌﺪﯼ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺳﻌﺪﯼ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 8 / 6 / 1390برچسب:, ] [ 1:52 PM ] [ meysam ]

.من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟

 

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 23 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 11:38 AM ] [ meysam ]

                                                           تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com          

 

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 28 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 8:38 PM ] [ meysam ]

 به نظر شما بهترین چیز تو زندگی چیه؟؟؟

 

 محبت؟؟؟؟؟؟؟


اعتماد؟؟؟؟؟؟؟

 

اخلاق؟؟؟؟؟؟؟

 

صداقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 24 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 11:35 AM ] [ meysam ]

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس

آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش

 

نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

   

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 22 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 8:9 PM ] [ meysam ]

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 21 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 7:41 AM ] [ meysam ]

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .
همه , همه آدمايي که می اومدن و می رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز می کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقی مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .

  www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMwww.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM  

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 21 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 1:43 AM ] [ meysam ]

 

اشکهاش کف خیابون رو خیس خیس کرده بود

 

 

 

نفساش به شماره افتاده بود

 

چقدر دلش میخواست فریاد بزنه که خدا چرا .........

 

یعنی حقش از عشقش فقط همین بود؟

 

نه این انصاف نبود ....

 

چرا بی وفایی چرا ؟؟؟

سکـــــــــو ت

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 


موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ 20 / 2 / 1390برچسب:, ] [ 10:29 AM ] [ meysam ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

خداوندا برای همسایه که نان مرا ربود، نان برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربان برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم . . . به توکل نام اعظمت 'بسم الله الرحمن الرحیم' ******************************** باسلام من میثم مدیر وبلاگ powerclassic ورود شما رو به این وبلاگ خوش آمد میگم برای دسترسی به تمامی مطالب به موضوعات مراجعه کنید ******************************** يادت باشه هيچ وقت عاشق نشي ، اگه عاشق شدي اين حرف رو يادت نره يادمان باشد ، در عشق گر به وصال يار نائل آمديم ، شكر خدا را گوئيم و سجدۀ شكر، و گر سرنوشتمان چيزي جز دوري يار و وصال در خيال نبود از آن پس جايگاه جسم و روح و قلب عاشقمان جاييست كه آن را نامند ، گورستان ******************************** به سلامتی اونایی که... درد و دل همه رو گوش میدن...... اما معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن... سلامتی اونایی که به ظاهر آرومن ولی توی دلشون سونامی هست سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . . به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره ب راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....! سلامتي بيل! که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر مي‌شه سلامتی اونايی که بی کسن ولی ناکس نیستن.. سلامتیه همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه! به سلامتی دریا: نه به خاطر بزرگیش….. واسه یک‌رنگیش به سلامتی اشک که وقتی میاد طرف خالی می‌شه و بقیه پر سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقمم نیستی سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش پشت کرد و به هیشکی پشت نکرد به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه سلامتی خودش، خودم و خودت. همه اونایی که دوستشون داریم و نمیدونن، دوستمون دارن و نمیدونیم ******************************** گاه دلتنگ میشوم .... دلتنگ تر از همه دلتنگی ها... گوشه ای می نشینم...... و حسرت ها را می شمارم... باختن ها را و صدای شکستن ها را... نمیدانم من کدام امید را نا امید کردم... کدام خواهش را نشنیدم... وبه کدام دلتنگی خندیدم ... که این چنین دلتنگم... ******************************** کسی که برای بودنت خدا را شکر نمی کند برای برگشتنت نیز دعا نخواهد کرد ******************************** گاهی خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو قفل می کنه زیباست اگه فکر کنی شاید بیرون طوفانه و خدا میخواد از تو محافظت کنه ******************************** وقتي خاطره هاي آدم زياد ميشه ديوار اتاقشون پر عکس ميشه اما هميشه دلت واسه اوني تنگ ميشه که نميتوني عکسشو به ديوار بزني ******************************** صبورانه در انتظار زمان بمان هرچیز در زمان خودش رخ میدهد.باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند! ******************************** دل کندن اگر آسان بود فرهاد به جای بیستون دل می کند نه کوه!! ******************************** زندگی با هم تلخیاش یه درس خوب بهم داد اونم اینه که رفیق اونی نیست که باهاش خوشی رفیق اونیه که بی اون داغونـــــــــــــــــــــی... ******************************** وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیاز دیدی ، نگو خدا با من قهر است ! او به همه کائنات فرمان سکوت داده تا حرف تو را بشنود پس حرف دلت را بگو ******************************** ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند ******************************** هميشه يادت باشه چيز ي كه امروز دار ي شايد آرزوي ديروزت بوده و بزرگترين آرزوي فردات . پس هميشه سعي كن قدر چيزي كه امروز داري رو خوب بدوني !!! ******************************** خداوند همه چيز را در يك روز نيافريده است پس چه چيز باعث شده كه من بينديشم كه مي توانم همه چيز را در يك روز بدست بياورم ******************************** بگذار آدمها تا ميتوانند سنگ باشند، تو از نژاد چشمه باش ******************************** اعتبار آدمها به حضورشان نیست به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند . . . ******************************** زندگی کن ، حتی اگر بهترینهایت را از دست دادی چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر برایت میسازد ... ******************************** نسيم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهي يادم ميرود که هستي ، کاش بيشتر نسيم مي وزيد... " ******************************** همیشه از فاصله ها گله میکنیم شاید یادمان رفته که در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود! ******************************** هر از گاهی دریا هوس میکنه به ساحلش سری بزنه مهم نیست ساحل تحویلش میگیره یا نه ، مهم اثبات وفاداریه دریاست ******************************** برای کسی بسوز که برای خاموش کردنت از اشکش مایه بذاره . . . ******************************** به قول مرشد دل بی درد وجود نداره اگه باشه یک تیکه گوشته اگه تلاطم نداشته باشه میشه لجن مومنه که باید روزی هفتاد تا درد بکشه ******************************** ای شقایق ما جماعت هر چی میکشیم از خودمونه بیاموزیم اگر کسی یادمان نکرد یادش کنیم شاید او تنها تر از ما باشد ******************************** meysam3572@yahoo.com meysam3572@gmail.com
آرشيو مطالب
مهر 1396
شهريور 1396 مرداد 1396 آبان 1395 مهر 1395 شهريور 1395 تير 1395 اسفند 1394 آذر 1394 آبان 1394 مهر 1393 مرداد 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 ارديبهشت 1392 اسفند 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 مرداد 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 بهمن 1389
امکانات وب