سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.
سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم
.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.
تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب [ 23 / 12 / 1392برچسب:داستان عشقی, ] [ 12:50 AM ] [ meysam ]
یه روزیه دختره یه پسره روتوخیابون می بینه خیلی ازش خوشش میاد.خلاصه هرکاری میکنه تادل پسره روبه دست بیاره پسره اعتنایی نمی کنه چون فکرمیکنه همه دخترامثل همن بعضی داستاناروشنیده بوده که دخترابی وفان. خلاصه میگذره 3و4روزپسره هم دل میده به دختره خلاصه باهم دوست میشن واین دوستی میکشه تا1سال2سال3سال4و5همینطورباه� � بزرگ میشن خلاصه بعداین همه سال که باهم دوست بودن پسره به دختره میگه چقددوسم داری؟دختره بامکث زیادمیگه:فکرنکنم اندازه ای داشته باشه.میگه مگه میشه عشقتودوست نداشته باشی!میگه نه نه که دوست ندارم اندازه نداره .دختره از پسره می پرسه توچی؟توچقدمنودوسداری؟پسره هم مکث زیادمیکنه میگه:خیلی دوست دارم بیشترازاون چیزی که فکرشوبکنی.روزهامیگذره شبهامیگذره.پسره یه فکری به نظرش میرسه میگه میخام این فکروعملی کنم.می خواسته عشق خودشوامتحان کنه تااینکه یه روزبهش میرسه میگه:من یه بیماری دارم که فکرنکنم تاچندروزدیگه بیشتردووم بیارم.راستی اگه من مردم توچی کار میکنی؟دختره یکم اشک توچشاش جمع میشه ومیگه این چه حرفیه میزنی؟دوست ندارم بشنوم.خلاصه حرف وعوض میکنه ومیگه توچی؟توکه مردی منم می میرم فکرمیکنی خیلی ساده اس تنهایی بدون تو!پسره میگه نه بگوحالا.دختره میگه:نمی دونم چیکارمیکنم ولی اگه من مردم چی؟پسره بهش میگه امتحانش مجانیه اگه تومردی بهت میگم چیکارمیکنم.خلاصه اتفاق می افته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده.تااینکه به نظرش میرسه الکی خودشوبه کشتن بده تاببینه اون دختره چیکا رمیکنه.خلاصه تشیع جنازه براپسره میگیرن ودفن میکنن پسره میره یه جاقایم میشه می بینه دختره فقط یک شاخه گل قرمز میاره میندازه ومیره تااینکه می بینه واقعاهیچ اهمیتی بهش نداده.دختره باکس دیگه ای رفته.خیلی غمگین شده بوددنیاش خیلی بی رنگ شده بود.تااینکه بعدچندروزدختره تصادف میکنه ومیمیره دختره رودفن میکنن.می شینه سرمزارش پسره بایه شاخه گل یاس یانه بایه دسته گل یاس میره سرمزارش بهش میگه میدونی اون لحظه بودکه اون سوال وکردی اگه بمیری چیکارمیکنم!این کارومیکنم تمام یاسهای سپیدوباخون خودم قرمز میکنم منم کنارت می میرم موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: [ 4 / 8 / 1391برچسب:داستان"داستانک"داستان عشقی, ] [ 12:51 AM ] [ meysam ]
داستان خنده دار ۱۸+
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب [ 11 / 12 / 1390برچسب:داستان"عشقی"داستان جالب "داستان خنده دار"داستان عشقی, ] [ 2:59 PM ] [ meysam ]
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: به این میگن عشق
باستان شناسان ایتالیایی موفق به کشف اسکلت زوجی شدند که حدود یک هزار و 500 سال پیش دفن شدهاند اما هنوز هم دستهای یکدیگر را در دست میفشارند.
بقایای باقیمانده از اسکلت یک زوج از دوران روم باستان نشان میدهد این زن و مرد یک هزار و 500 سال دستهای یکدیگر را گرفتهاند. موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: یه روزی آقای کلاغ *-*-*-* یا به قول بعضیا زاغ رو دوچرخه پا میزد *-*-*-* رد شدش از دم باغ
( ادامه رو بخونید جالبه ) موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور به دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند.
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: چشمانش پر بود از نگرانی و ترس موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب در اتاقو قفل کرد موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﺶ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﻨﻢ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﺎﺷﺪ.ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻓﻜﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.ﺍﻓﻜﺎﺭﯼ ﻛﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ،ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻡ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﻡ،ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻗﺮﯾﺐﺍﻟﻮﻗﻮﻉ ﻣﻦ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ،ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﯾﺸﺎﺍ...ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺷﯽ ﻣﺎﺩﺭ! ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻢ ﺳﺮﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩ:ﺑﻠﻪ... ﺍﮔﺮ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﺑﺎﻻ ﻧﺰﻧﯿﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯿﻢ ﺗﺮﺷﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻤﺖ! ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩﺍﻡ.ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺳﻌﺪﯼ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺳﻌﺪﯼ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب .من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ... این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم . چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود . تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب به نظر شما بهترین چیز تو زندگی چیه؟؟؟
محبت؟؟؟؟؟؟؟ اعتماد؟؟؟؟؟؟؟
اخلاق؟؟؟؟؟؟؟
صداقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش
نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب کنار خیابون ایستاده بود موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب
اشکهاش کف خیابون رو خیس خیس کرده بود
نفساش به شماره افتاده بود
چقدر دلش میخواست فریاد بزنه که خدا چرا .........
یعنی حقش از عشقش فقط همین بود؟
نه این انصاف نبود ....
چرا بی وفایی چرا ؟؟؟ سکـــــــــو ت
موضوعات مرتبط: داستان عشقی، ، برچسبها: ادامه مطلب |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |