سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
من سرم توی کار خودم بود بعد یه روز یه نفر رو دیدم اون این شکلی بود ما اوقات خوبی با هم داشتیم من یه کادو مثل این بهش دادم وقتی اون هدیه ی منو پذیرفت من اینجوری شدم ما تقریبا همه شبا با هم گفتگو میکردیم و این وضع من توی اداره بود... وقتی همکارا منو دوستم رو دیدن اینجوری نگاه میکردن و من اینجوری بهشون جواب میدادم اما روز ولنتاین اون یه گل رزمثل این داد به یه نفر دیگه و من اینجوری بودم و بعد اینجوری شدم احساس من اینجوری بود و بعد اینجوری شدم بله!اخرش به این حال و روز افتادم پدر عاشقی بسوزه * * * تموم شد و واقعا هم بسوزه پدر عشق
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: عکس، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |