سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
غرور نذاشت بهت بگم،قد خدا دوستت دارم
حالا نشستم یک گوشه،دارم ستاره میشمارم
تنهایی عین یک تبر،شکسته برگ و ریشه مو
سوزونده آفت غرور،از حالا تا همیشه مو
اگر بهت گفته بودم،حالا تو مال من بودی
من تو خیال تو بودم،تو تو خیال من بودی
یک خلوت ساکت و سرد،انگار اسیرمون شده
نمیشه فکر دیگه کرد،ما خیلی دیرمون شده
انگار که تقدیر نمی خواست،تو در کنار من باشی
منم بهار تو باشم،تو هم بهار من باشی
کاش تو دنیا هیچ کسی،قربونی غرور نشه
راه دو تا پرنده کاش، هیچ روزی از هم دور نشه!
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |