سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
********* - زن: دیشب باز توی خواب حرف می زدنی. شوهر: چه کار کنم. تو بیداری که تو مهلت نمی دی! *********
- زن رو به شوهرش کرد و گفت: عزیزم ، دیشب در خواب دیدم یک پالتو پوست خوش رنگ برای من خریدی، تعبیرش چیه؟ شوهر با خون سردی گفت: تعبیرش اینه که باید رنگ پالتو پوست را تو خواب ببینی! ********* - به مردی خبر دادند که مادر زن شما در رودخانه افتاده است. مرد برخلاف جهت آب شروع به دویدن کرد. از او پرسیدند: مرد حسابی آب که سربالا نمی رود چرا داری از این طرف می روی؟ مرد گفت: آخه شما مادر زن مرا نمی شناسید. او همه کارهایش برعکس دیگرانه! ********* - زن: مرد نگاه کن چه عکس قشنگیه مال هجده سالگی من است. مرد: مگه اون وقت ها دوربین هم بوده؟! ********* - مادر زن: خب داماد عزیزم از کار و بارت راضی هستی؟ داماد: بله دیروز یک ماشین لباسشویی و یک ماشین ظرفشویی خریدم و کارم یه خورده سبک شده! ********* - مردی با یک بینی بزرگ از دختری خواستگاری کرد و در تعریف خود گفت: من مردی هستم که بار سختی ها را به دوش می کشم. دختر جوان گفت: به طور حتم همین طور است. وگرنه 35 سال این بینی را باخود نمی کشیدی! ********* - زن پس از یک دعوای مفصل به شوهرش گفت: هزار مرتبه مادرم گفت که باهات ازدواج نکنم اما من به خرجم نرفت ... شوهر با خوشحالی گفت: پس باید امروز به پابوس مادرت برم چون واقعا زن خیرخواهی بود و من خبر نداشتم! *********
وقتی که پسر پیشنهاد ازدواج کرد، دختر با تعجب پرسید: اما شما تنها سه روز است که مرا می شناسید. پسر گفت: اختیار دارید، بیشتر از این مدت که فکر می کنید شما را می شناسم چون مدت دو سال در بانکی که پدرتان حساب دارد کار می کنم. ********* - دختری برای تو پیدا کرده ام که نمی دانی چقدر خوب است، هم زیباست و هم املاک زیادی دارد. ممکن است صورتش را ببینم؟ بله بیا این عکس اوست. صورت خودش را نمی خواهم، صورت املاکش را می خواهم. ********* - به پیرمردی گفتند چرا تا حالا ازدواج نکرده ای؟ جواب داد: آن وقت ها من دختری را می دیدم، می گفتم: عجب! من با کسی که همسن مادرم است چرا ازدواج کنم؟ حالا هر دختری را می پسندم، می گوید: عجب من با پدربزرگم چرا ازدواج کنم! *********
- اولی: آیا تو تا به حال عاشق شده ای؟ دومی: بله. یک مرتبه عاشق دختری شدم و رفتم زیر پنجره اتاقش و برایش آواز خواندم و او هم یک گل سرخ قشنگ به سویم پرتاب کرد! اولی: لابد آن گل توی یک زر ورق خیلی قشنگ بود. دومی: نه توی یک گلدان خیلی بزرگ بود. *********
- خب سیامک جون، بگو ببینم این چند روز که رفته بودی مرخصی، خوش گذشت؟ خیلی؛ استراحت کافی کردم. حتماً رفتی مسافرت. نه اتفاقاً همه مرخصی ام رو تو خونه بودم. پس چطور به تو این همه خوش گذشت؟ هیچی روز اول با زنم دعوام شد. دیگه باهام حرف نزد تا مرخصی ام تمام شد. ********* - یک پیرمرد دو بلیت برای خود و خانمش خرید و وارد سینما شد. خانمش جلوتر وارد سالن شد. کنترل چی وقتی بلیت ها را گرفت، اشاره به خانم کرد و گفت: این خانم با شما هستند؟ پیرمرد آهی کشید و گفت: بله متاسفانه شصت ساله که با منه آقا. *********
- دو دوست پس از مدت ها در خیابان همدیگر را دیدند. پس از احوالپرسی یکی از آنها گفت: دوست عزیز ، سابقا دختری را هر روز در کنار تو می دیدم که با هم به سینما و تئاتر می رفتید، آیا نامزد بودید؟ بله نامزد بودیم، لابد حالا میانه شما به هم خورده که دیگر با هم به سینما نمی روید؟ نه با هم ازدواج کردیم! ********* - زن: مگه بهت نگفتم که مواظب سر رفتن شیر باش؟ شوهر: چرا، من هم مواظبش بودم. درست سر ساعت هفت و سی و سه دقیقه سر رفت. *********
- عکاس به مردی که می خواست با زنش عکس بگیرد ، گفت: اگر می خواهید یک عکس کاملا طبیعی بگیرید، بهتر است، خانم و شما دو نفری رو به دوربین لبخند بزنید. مرد گفت: اما طبیعی تر آن است که خانم دستش را توی جیب من بگذارد و در حالی که من گریه می کنم، یک عکس بگیرد؟ *********
موضوعات مرتبط: sms( جک و خنده دار)، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |