سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
ارش و کمان عشق
آرش گفت: زمین كوچك است. تیر و كمانی می خواهم تا جهان را بزرگ كنم…
بهآفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی كمان.
بهآفرید كمانی به قامت رنگین كمان داشت و تیری به بلندای ستاره.كمانش دلش بود و تیرش عشق...
بهآفرید گفت: از این كمان تیری بینداز، این تیر ملكوت را به زمین می دوزد.
آرش اما كمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت.
آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتی كه عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری. اما وقتی عیاری، خودت تیری؛ پرتاب می شوی؛ تا جهان برای دیگران وسعت یابد.
بهآفرید گفت: كاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان...
آن گاه كمان دل و تیر عشقش را به آرش دادو چنین شد كه كمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستارهو تیری انداخت تیری كه هزاران سال است می رود...
هیچ كس اما نمی داند كه اگر بهآفرید نبود، تیر آرش این همه دور نمی رفت! نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: خواندنی ، ، برچسبها: [ 8 / 11 / 1392برچسب:عاشقانه"دردناک", ] [ 9:57 PM ] [ meysam ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |