سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: حرف حساب، ، برچسبها: [ 12 / 2 / 1392برچسب:درد دل"نجوا شبانه"نجوا با خدا, ] [ 2:41 PM ] [ meysam ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |