سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو می توانی مرا بزنی یا من تو را ؟ را با خود بردی نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |