سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
شادمهر عقیلی
مسافره خسته ی من بار سفرو بسته بود
تو خلوته ایینه ها ب انتظار نشسته بود
میخواس ک از اینجا بره ولی نمیدونس کجا
دلش پراز گلایه بود ولی نمیدونس چرا !!!
دفتر خاطراتشو رو تاخچه جا گذاشت و رف
عکسای یادگاریشو برای ما گذاشتو رف
دل ک ب جاده میسپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاهه عاشقونگی برای اون دعا نکرد !!
حالا دیگه توغربتش ستاره سر نمیزنه
تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمیزنه
با کوله بار خستگیش تو جاده های خاطره
مسافره خسته ی من ی عمره ک مسافره
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |