سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد.
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: سال ها دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث برده بودند زندگی میکردند.یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک ، با هم جر و بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجاری را دید. نجار گفت: «من چند روزی است دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا می توانم کمک تان کنم؟»
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: ادامه مطلب حتما بخونید واقعا جالبه یک جورایی داستان زندگی خودمه همه ما نیاز داریم زیبایی ها رو دائم به ما یادآوری کنن مطلب زیبای زیر تقدیم دوستان
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: ادامه مطلب
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: ادامه مطلب
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: ادامه مطلب
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند ...
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها:
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: از خداوند خواستم تا غرور را از من بگيرد. گفت:« نه! بازگرفتن غرور کار من نيست..بلکه اين تويی که بايد آن را ترک کنی.» گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:« نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برايم.» خدايا به من شکيبايی عطا فرما. گفت:« نه! شکيبايی دستاورد رنج است..به کسی عطا نميشود.آن را بايد بدست آورد.» پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:« نه! بازهم نه!خود بايد متعالی شوی..اما تورا ياری ميدهم تا به ثمر بنشينی
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها:
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: روزي مردي خواب عجيبي ديد. ديد كه پيش فرشته هاست
موضوعات مرتبط: داستان اموزنده، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |