سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
آدما دنیا رو دیوار می بینن روزای آفتابی رو تار می بینن
دوس دارن یه روز بیاد رها بشن مث شبنم از زمین جدا بشن
سایه هاشون روی دیواره ولی پر و بالشون گرفتاره ولی
آدما آی آدمای رنگا رنگ توی کوچه های این شهر فرنگ
میشه این دیوارو پشت سر گذاشت می شه با فاصله ها کاری نداشت
می شه عاشق شد و پر کشید و رفت اون سوی فاصله ها رو دید و رفت
دو نگاه وقتی که آفتابی می شن می رسن به همدیگه آبی می شن
دو نگاه دو آرزو دو خاطره مث گلدونای پشت پنجره
دنیا رو آبی آبی می بینن شب و روزو آفتابی می بینن
شعر از عبدالجبار کاکائی نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |