سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی .. گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی ! گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی ! گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری شاید گره ای باز شود از کــــارم پرسید: مگر تو هم غزل می گویی؟ گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ !! فقط رباعـــی دارم گفتا: تو آیا زهر مار میل داری ؟؟! پ نه پ میریم تو دستشویی که آب خوردنم دم دستمون باشه !!! پ نه پ و چاه دستشویی همون باید تو دستشویی غذا بخوری میگه پیاده میشی؟ میگم بله، پیاده میشم. حالا میخاین براش اسم بذارین؟میگم...اگه شما صلاح بدونین میگه:امممم چطوره از خودش بپرسیم؟؟ اومدین عیادت؟میگم نه خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت!!
سختت میشه تو بگیرش من نردبون و میچرخونم! ... گفتم : بله پدر عزیزم! .... ( ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح)
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: طنز، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |