سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون می نویسم و اون خوابه نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه یه نامه که خیسه پر از اشک و کسی بازم اون نمی خونه یه روز همین جا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره چیزی نگفتم اخه نخواستم دلش غصه بگیره گریه میکردم در که می بست میدونستم که می میرم اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راهش بگیرم می ترسم یه روزی برسه که اون نبینم بمیرم تنها خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کنم اینجا سکوت اتاق داره می شکنه تیک تاک ساعت رو دیوار دوباره نمی خواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |