سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
خستـه ام... خستـه... خستـه از اين همه تلاش بـراي پـرواز...
خستـه ام از اين همـه شكـست ... بـالهاي پـروازم شكستـه اند...
ديگر نای بـاز كـردن بـال هاي شكسته ام را نيز ندارم... چـه بـرسد به پـرواز...
پـرواز آرزو شده است برايــم... آرزويـی دست نيافتنـی... آرزويـي غيـر ممكـن...
آه! بـاد مي وزد... براي آخـرين بار بـالهاي شكسته ام را باز مي كنم
و خود را رهـا مي كنم در مسيـر بـاد... بـاد مـرا مي برد...
ابـر ها را مي بينم... و آسمـان آبي را... بـاد در گـوشم صدا مي كند...
و من مي دانم كه چه مي گـويد ...صدايش برايم آشنـاست...
صداي مـرگ ... صداي سـوگ !
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |