سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
قول می دهم !
به نقطهای نامعلوم که خیره می شوی، تمامِ ستاره های آسمان برسرم شهاب می شوند! بیا لحظه ای به طعمِ شیرِ مادرانمان بیندیشیم! به سَر به راهی سایه های همسایه! به کوچ کبوتر، به فشفشه های خاموش، به وَنگ ونگِ نخست و بَنگ بنگِ آخرین... هر دو سوی چوبِ زندگی خیسِ گریه است! فرقی میان زادنِ نوزاد و پاره کردنِ پیله و رسیدن سیبها نیست! کَسی صدای پروانه ها را نمی شنود، وقتی با سوزنِ تَه گِرد به صلیبشان می کشند! کسی گریه درخت را به وقتِ چیدنِ سیبهایش نمی بیند! ولی یک روز، یک روزِ خدا چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند، هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد، سیبهای رسیده از درخت می افتند و تو دیگر، به آن نقطه تارِ نامعلوم، خیره نمی شوی! نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |