سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
لحظه ی با تو بودن روبه دو عالم نفروشم روز تقسیم غم عشق خورده این قرعه به نامم که بشم خماره عشق وتو بریزی می به جامم اون روزی که ذات یزدان به همه عقل اعطا کرد من و مجنون آفرید وبه غم تو مبتلا کرد الهی یه روز بیاد که من با خون وضو بگیرم رخصتم بدی همیشه واسه اون چشات بمیرم غم عشقت می زنه موج توی عمق چشم خیسم اسم تو رو تا همیشه روی قلبم می نویسم اگه لحظه ای نباشی زندگی به من حرومه بی تو ای بهار قلبم کاره عاشقی تمومه همدم تموم شبهام خاطرات اون نگاته یه اشاره کن ببینی سر و جونم به فداته
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |